چقدر بدم میات از انتظار...
چقدر بدم میات از تذویر و دورویی...
چقدر بدم میات از دلتنگی ...
چقدر بدم میات از توضیح دادن...
چقدر بدم میات از داشتن و خسیس بودن...
چقدر بدم میات از بی خبری ...
چقدر بدم میات از خالی کردن اعصاب خوردی سر معشوق...
چقدر بدم میات از کسایی که سوتی میدن وفرسنگها فاصله دارین و دستت بشون نمی رسه خفشون کنی...
چقدر بدم میات از روشنفکرای افراطی...
چقدر بدم میات از old-fashion ها...
چقدر بدم میات از پسرایی که ننشون واسشون زن بگیره...
چقدر بدم میات از دخترایی که نشناخته و به امید رسیدن به آرزوهای واهی با طرف ازدواج می کنند...
چقدر بدم میات از اینکه طرفت سکوتهای تورو رو حساب حواس پرتیت بزاره...
چقدربیشتر بدم میات از اینکه طرف بازم فکر کنه نفهمیدی...
چقدر بدم میات از بزرگ شدن...
چقدر بدم میات از دوری...
چقدر بدم میات از بی خوابی ...
چقدر بدم میات از اینکه یکی راجع به نوشتهام توضیح بخوات....
چقدر بدم میات از چرت نوشتن ها ...
چقدر بدم میات از از خشانت های این دنیای بوقلمون صفت...
چقدر بدم میات از جدی گرفته نشدن ها...
چقدر بدم میات از دهن سوخته شدن بدون آش خوردن ( البته کسی باور نخواهد کرد که نخوردی )...
چقدر بدم میات از بی اعتمادی ها ...
چقدر بدم میات از اینکه بدونی چرت داری می نویسی ادامش که میدی هیچ، تو وبلاگم می ذاریش ...
* معشوق جان توضیح نخواه ازم هر چیزی دستم اومد نوشتم.دلم نمی خوات توضیح بدم حتی به تو...ببشخید