این اولین پست این وبلاگه و امید وارم عمرش بیشتر از دو وبلگ قبلی بشه.هر دفعه به بهانه ای چند خط می نویسم و بعد فراموش میشه نوشتن...
امشب خیلی گرفتم. بازم مصیبت و بازی های زندگی منو به نوشتن آورد. این روزا برای درد ی که دارم درمانی پیدا نمی شه، شاید زمان کوتاهی که کنار معشوقی مسکنی باشه اما بعدش ...
اما امشب نه معشوقی هست نه موزیک که بم آرامش بده و نه حواسی واسه کتاب خوندن و سرگرم شدن
بجاش یه حسی هست که شاید با نقاشی بشه آروم شد.اونم نه هر نقاشی،دلم نمی خوات رنگی باشه، دلم می خوات با مدادای طراحی چهرهَ قشنگشو بکشم تا یادم نرفته ولی میدونم قلم دیگه یا دستام بیگانست شاید 5 سالی بشه که طراحی نکردم،جرئت امتحان کردنشم ندارم
من اینقدر داغونم دیگه خدا میدونه تو دل بچهاش چی میگذره....
نازی جون به خدا توکل کن که با توکل به او مصائب زندگی حل میشه وبلاگت رو ادامه بده بازم سر می زنم
سلام نازی جان
امیدوارم که عمر وبلاگت خیلی زیاد باشه
و از این غم بیرون بیایی
دنیا خیلی از اینا بدتره و خیلی از اینا بهتر
امیدوارم که از این بدتر نشیم
به خدا میسپارمت
سلام ناز خوشحالم دوباره داری می نویسی